الهه عشق به انسان ها می آموزد که عاشقانه زندگی کنند و با پیوند همیشه پایداری که سوگندش را در قلب ها جاودانه کردهاند، و به هم در آمیزند و یکی شوند، چه شادمانه است فریاد گونه این سوگند. عشق بهانه آغاز بود، آغاز قشنگترین صبحدمان زندگی.
عشق بهانه سبز با هم زیستن بود و اینک وصال … بارش خوشبختی است بر آشیان عاشق ترین دست ها ,رونق بهاری ترین ثانیه های زندگی .
وقتی یک فرد ازدواج می کند بسیار خوشحال و شاد است و دوست دارد خبر ازدواج خود را به دوستان و یا فامیل هایش برساند و آن ها را در شادی خود شریک کند. اما این روزها , خوشبختی واقعی که با دوست داشتن و دوست داشته شدن میسر می شد و به واسطه ی آن دو قلب برای هم می تپید و محکمترین برهان عشق را که اعتماد است بوجود می آورد وشجاعت و قدرت را در کنار هم قرار میداد مدتی است که بنا به دلایلی روبه خاموشی رفته است و تقریبا دیگر کسی برای سالگرد یکی شدن ها و روز شیرین وصال و پیوندتان مبارک تره ای خورد نمی کند.
من دختری۲۷ ساله هستم که لیسانس دارم. خیلی دوست دارم ازدواج کنم با اینکه خواستگارهای بسیاری دارم اما ترس از زندگی به من اجازه ی ازدواج نمی دهد پیش مشاور و روانشناس رفتم تآثیری نداشت از نظر اجتماعی و خانوادگی وجه ی خوبی هم دارم خانواده و دوستانم فکر می کنند که در ذهن من کسی با معیارهای در نظر گرفته است و من منتظر هستم تا موقعیت طرف مقابل فراهم بشود و بعد بساط خواستگاری و ازدواج را راه بیندازم ولی اصلا اینطور نیست من حتی می ترسم برای آشنایی و شناخت بهتر با کسی دوست شوم چه برسد به اینکه….ازجمله ی هنوز مجردی خسته شدم. .
من پسری ۴۵ ساله قصد ازدواج دارم اما به خاطر تورم اقتصادی و نبود امکانات در سطح ابتدایی و ناچیز کسی به من زن نمی دهد یک فوق لیسانس عمران که برخلاف حرفه ام در خط تولید یکی از آشنایان مسئول خط تولید با حداقل حقوق با چهار دیواری که سهم الارث دو تا برادر و یک خواهر دیگر است شما بگویید با این وضعیت دختر مردم را کجای دلم بگذارم تمام موهای سرم به خاطر فشارهای عصبی ریخته و لرزش دست دارم.
دختری ۲۲ساله هستم ۱۵سالگی با پسر عموی خودم با عالیترین موقعیت خانه و زندگی به اجبار خانواده ازدواج کردم در سن ۱۸سالگی با یک پسر بچه ی ۲ساله طلاق گرفتم چرا که پسر عموی بنده که ۱۰ سال از من بزرگتر بود عاشق دختر همسایه بود و حتی بعد ازدواج هم رابطه اش را قطع نکرد و ادامه داربود کل خانواده و فامیل هم می دانستند و به خود من هم گفته بود که من اصلا راضی به وصلت با تو نبودم با اصرار پدر تن به این ازدواج دادم من اگر ۱۰بار دیگر ازدواج کنم زن دومی من همان زهرا دختر همسایه است و اینجوری شد که زندگی من نیمه کاره رها شد و الان در وضعیتی هستم که دوست دارم ازدواج کنم اما هیچ خواستگاری ندارم.
۵۵سالم است هنوز مجرد هستم به خاطر کمرویی و خجالتی بودن از جمع های خانوادگی یا دوستان و مجالس دوری کرده ام و ترجیح دادم بیشتر وقتم را صرف تحصیل و دانشگاه و کار کنم ,یک زندگی محدود و بسته ,و چون تک فرزند بودم پدر و مادر خدا بیامرزمم اصراری بر ازدواج من نداشتند الان واقعا خجالت میکشم از نظر همه چی موقعیت بسیار عالی دارم اما میل به ازدواج ندارم با اینکه زندگی را خیلی دوست دارم .
دختری هستم که ۳۷ سالمه و در حال حاضر مجرد هستم. اولویت زندگی من ازدواج و تشکیل خانواده است ولی خواستگاران من یا طلاق گرفته هستند و صاحب فرزند و یا مواری که به ملاک های من همخوانی ندارند. خیلی افسرده و ناامید هستم با وجود اینکه دعا هم میکنم ولی دعاهایم مستجا ب نمیشود کم کم اعتمادم رو به خدا دارم از دست میدم ولی بازم میترسم که به گمراهی کشیده بشم بنابراین سعی میکنم که نمازم رو بخونم که مانع از گناه کردن من بشه احساس میکنم خیلی بدبخت و تنها هستم احساس میکنم که من از همه دوستان و فامیل عقب افتادم و حتی خواهر و بردارم هم نسبت به اینکه من هم صاحب زندگی مشترک بشم ناامید شده اند ودیگه باور ندارن که روزی منم ازدواج کنم این رو هم بگم که من قبلا یه بار شکست خوردم و طلاق گرفتم البته ازدواج نکردم عقد بودم و فقط به مدت ۱۰ روز با این آقا بودم و بلافاصله طلاق گرفتم چون فرد نامناسب و بی دین و ایمانی از آب دراومد و متوجه شدم که تعهدی تو زندگی مشترک ندارند
مردی هستم ۳۶ساله دارای ۲ فرزند به خاطر خیانت همسرم از همسرم جدا شده ام با اینکه هیچ کم وکسری تو زندگی نداشتیم تو دادگاه اعلام کرد که من مرد منزوی هستم که لذت از زندگی برایم معنا ندارد .ارتباطهایم بسیار آزاردهنده است فقط چسبیده بودم به کار, درصورتی که اگر به محل کارم مراجعه کنید متوجه اخلاق و رفتارم خواهید شد ۵سال زندگی مشترک خوبی داشتیم بعد ۵سال کم کم رفتارش عوض شد مهمان بازی با دوستان هم دانشگاهیش شروع شد و مسافرت های دو روز بهد یک هفته و…..وقتی اعتراض کردم با دخالت برادرش دعوا بزرگی راه انداخت و خلاصه مشاجره های لفظی جایش را به فیزیکی داد و بعد علنا یک مرد تقریبا ۵۰ساله که توی یک ارگان …کار می کرد من و بچه ها روتهدید کرد که اگر زنم را طلاق ندهم کار به جاهای باریک می کشد …..
سلام من ۴۲ سالمه و مجردم خیلی دوست دارم ازدواج کنم یعنی از نظر روحی نیاز دارم ازدواج کنم ولی جور نمیشه با هر کس ملاقات میکنم بعد از دو جلسه رابطمون تموم میشه از این شرایط خسته شدم میگن که ناز و عشوه زنانه ندارم شوخ نیستم اروم هستم جدی ام .
دلم میخواد ازدواج کنم. دلم میخواد برم سر زندگی خودم. دلم میخواد عاشق بشم. دلم میخواد قلبم واسه یکی باشه جاهای زیادی برای خواستگاری اقدام کرده ام اما جواب نه شنیدم
دیگه خسته شدم نمی گم باهیچ دختری رابطه نداشته ام داشتم اما نمی دانم چرا خیلی زود بدون اینکه به من اطلاع بدهند کات می کنند و دیگه به تلفن هام جواب نمیدن و تو لیست سیاه می روم خودم آدمی هستم که زود وابسته می شوم و به شدت حساس و احساسی ام. نمیخوام شکست و جدایی رو تجربه کنم. دلم فقط یه نفر میخواد مال خودم باشه. من شرایطم همه جوره اوکی هست عشق و ازدواج را خیلی دوست دارم .یعنی میشه منم ازدواج کنمدوست دارم ازدواج کنم اما سایه ناکامی عشق قدیمی ام روی زندگی منه و هر کاری می کنم از خاطرم نمیره هر جا که می روم با هرکسی که صحبت می کنم به ترانه ای که گوش میدهم مدام خاطراتش برایم مرور می شود وتا با یکی می خواهم وارد رابطه بشوم برای ازدواج شخص جدید را با اون قدیمی از همه لحاظ مقایسه می کنم یعنی به کل رد پای عشق قبلی از قلبم پاک نمی شود شدم کلاف سر درگمی که آرام و قرار ندارد.
خیلی دوست دارم ازدواج کنم اما از زمانیکه دوستم با ۱۲۰نفر مهمان بالغ بر ۶۰۰میلیون تومان هزینه عروسی گرفته است و در نهایت بعد ۳ماه به خاطر قسط و بدهی زیاد در زندان آب خنک می خورد از هر چی ازدواج هست منصرف شده ام .
در این بین بودند دختران و پسران , مردها و زنانی که متآهل هستند به خاطر نارضایتی از یکدیگر برای برطرف کردن نیازهای خود که عده ای به تصور زیبایی و اندام ایده آل ,مشکلات جنسی, رفیق ناباب, تنوع طلبی , تمایل به چند همسری بودن, نداشتن استقلال مالی, عادت به خیانت همسر , نقش معشوقه ی مخفی گرفتن, توهم یا عشق , ترس از نابود شدن , بدنبال همدم مناسب بودن , تنهایی ,واکنش به خاطر آسیب های دوران کودکی,منزوی بودن و اعتماد به نفس در حد صفر,عاشق خود بودن,نمایشی زندگی کردن, نداشتن کنترل مناسبی روی ابراز هیجانات …..ازدواج کرده اند اما یا به خیانت ختم شد و یا به طلاق که در نهایت باز هم همه ی اینها منتظر ازدواج ایده آل با اشخاص مورد نظرشان بوده اند.
عشقی زلال مانند یک رود پاک و جاری با نیرویی عظیم، هر مانعی در سر راهش را به کناری می زند و به راه خویش با زیبایی و وقار ادامه خواهد داد. با جاری شدن زلال عشق در زندگیمان، لحظه لحظه هایمان همواره پاک و زلال در جریانی مدام و باطراوت، عاری از هر نوع مانع باشد.
سفر عشق، هم سفری همراه و همدل می خواهد، که هم کنارت باشد و هم با دلت راه بیاید و هم با تمامی بالا و پایین های زندگی پا به پایت. درست همان کسی که امروز در کنار خود داری و با بودن او به زیبایی و با آرامش بسیار، خوش، سفر می کنی.
دیدگاهتان را بنویسید